هرطور حساب كنید همه ما ایرانیها به علیاكبر رفوگران مدیونیم. او كسی است كه برای نخستینبار خودكار را به ایرانیان معرفی كرد.
هرطور حساب كنید همه ما ایرانیها به علیاكبر رفوگران مدیونیم. او كسی است كه برای نخستینبار خودكار را به ایرانیان معرفی كرد، هرچند این وسیله اختراع خودش نبود ولی او كسی است كه برای اولین بار در 50 سال پیش دست به كار شد و جلوی واردات خودكار به ایران را گرفت. او حتی خودش اسم خودكار را برای این نوشتافزار انتخاب كرد؛ نامی كه معتقد است اسم مناسبی برای این وسیله نوشتنی نیست! او به گردن تمام ما حق دارد و باید به احترامش كلاه مان را از سر برداریم و درود بفرستیم به همه تلاشهایی كه در این سالها كرده است.
از بدو تولد 1309
علیاكبر رفوگران هستم، پدرم به دلیل شغلی كه داشت، به تحریریان معروف بود. شغل لوازمالتحریرفروشی، یك شغل موروثی در خانواده ما بوده است. پدربزرگم بازرگان نوشتافزار و لوازمالتحریر بود و از اروپا و كشورهای دیگر، قلم و نوشتافزار به ایران میآورد و حتی برادران پدربزرگ، همگی در این حرفه بودند. من و عموهایم نیز از بچگی كنار پدرم به این شغل مشغول بودیم.
نوآوری از همان روز اول 1330
سال1330 درحالیكه تازه ازدواج كرده بودم و تشكیل زندگی داده بودم، پیش پدرم شاگردی میكردم. پدرم یك محموله بزرگ مداد ژاپنی خریده بود. آن زمان اجناس ژاپنی كیفیت خوبی نداشتند و پرطرفدار نبودند. همان موقع فكر كردم چه كار كنم تا این مدادها به فروش برسند تا هم پدرم از دست آنها خلاص شود هم خودم بتوانم پولی بهدست بیاورم و هم جلوی پدر و همسرم خودی نشان دهم. دیدم میتوان كاری كرد كه این مدادها بچهپسند شوند. غروب آن روز به كارگاه یك جوان ارمنی كه قالبساز بود رفتم و از او خواستم قالب كلهعصا بسازد كه وقتی روی مداد قرار میگیرد، مداد به شكل یك عصای كوچك دربیاید و قالب كوچكی هم بسازد كه بهوسیله آن، 2 مداد روی هم سوار شوند. او ایدهام را بهخوبی اجرا كرد و مداد در واقع عصایی به طول 2 مداد با منگولهای در قسمت بالا خیلی زیبا و بچهپسند شد و مطمئن شدم كه با سود فروش آنها، میتوانم سرمایه خوبی دست و پا كنم. فردا صبح نزد پدرم رفتم و همه مدادها را خریدم. او ابتدا فكر كرد من دیوانه شدهام ولی با اصرار من، مدادها را فروخت و من هم تغییراتی كه در نظرم بود روی مدادها اجرا كردم و در طول چند روز، همه مدادها را فروختم و پولخوبی به دست آوردم. بعد از آن، تصمیم گرفتم تجارت كنم و چون پدرم بهاصطلاح بنكداری میكرد و به تجارت خارجی رضایت نمیداد، از او جدا شدم و در بازار بینالحرمین پاساژ مهتاش، یك مغازه خریدم و شروع به كار كردم.
ابتكار، ابتكار و باز هم ابتكار 1331
وقتی از پدرم جدا شدم، سرمایه كمی داشتم كه برای كارهای بزرگ كفایت نمیكرد. جنگ جهانی تازه تمام شده بود و آلمان از ویرانهای بلند شده بود و كارخانهها یكییكی شروع به كار كرده بودند. من مكاتباتم را با آنها آغاز كردم و هرروز كاتالوگها و نمونههای مختلفی بهدستم میرسید و حسرت میخوردم كه چرا نمیتوانم روی آنها كار كنم تا اینكه كاتالوگ یك عكسبرگردان به دستم رسید. همان موقع یك طرح جالب به ذهنم خطور كرد؛ پیش یك استاد خطاط رفتم جمله «فالله خیرحافظا» را دادم كه به خط زیبا بنویسد، 2 تا طاووس هم از كتاب بریدم و كنارش گذاشتم و آن را داخل پاكت گذاشتم و یكنامه هم ضمیمهاش كردم كه10هزار عدد از این طرح برایم چاپ كنید اما تا یك ماه خبری نشد.
بستهای كه مرا پولدار كرد 1332
ماجرا را به كلی فراموش كرده بودم و مشغول كارهای خودم بودم تا اینكه یك كارتن از آلمان به دستم رسید. وقتی آن را باز كردم، دیدم طرحم را بهصورت عكسبرگردان چاپ كردهاند. به شاگردم هزارتا از این عكسبرگردانها را دادم و گفتم: «تا اینها را نفروختی، مغازه نیا، اگر یكماه هم طول كشید، اشكالی ندارد. شما مرخصی تا اینها را بفروشی». چندساعت بعد برگشت و گفت: «همه را فروختم!» من قیمت هر برچسب را 5 ریال تعیین كرده بودم و درعرض چند روز همه را فروختیم تا اینكه یك بسته دیگر رسید. همینطور هفتهبههفته یك بسته 10هزارتایی میرسید و ما كلی تعجب كرده بودیم!
شراكت دوباره با پدر 1333
تقریبا با آخرین بستهها یك نامه هم از آن شركت آلمانی به دستمان رسید كه گفته بود: «چون قیمت 10هزارتا از این برچسبها با 200هزارتای آن یكی است، برایتان 200هزار تا چاپ كردیم و شما پول 10 هزارتا را بدهید». اوضاع طوری شده بود كه بهصورت وحشتناكی سود كردیم چون ما در ازای هر 10 برچسب باید یك ریال بهشركت میدادیم و اگر این نامه همان روزهای اول به دستمان میرسید، من قطعا قیمت را خیلی پایینتر میگذاشتم. با این طرح و طرح دعای «وانیكاد» و چند طرح دیگر، كارمان بهشدت رونق گرفت و طوری شد كه فرصت نمیكردیم حتی مشتری را جواب بدهیم و تا بازاریها بفهمند كه این برچسبها چیست و از كجا میآید من توانستم سرمایه خوبی به دست بیاورم. بعد از مدتی پدرم موافقت كرد تا دوباره با هم كار كنیم و كار تجارت و واردات را به كارش اضافه كنیم و همراه پدر و برادر بزرگم شركتی تاسیس كردیم و كالاهای مختلفی در آن تولید و وارد كردیم.
حجرهای كه خرج ما را نمیداد 1335
حجره پدرم فقط 12 متر بود و واقعا گنجایش 3 نفر را نداشت، هرچند با اضافه كردن واردات و ثبت نمایندگی بیك به بیشترشدن درآمد كمك كرده بودم اما روح بلندپروازانه من و كارخانه فعال بیك من را به فكر تولید خودكار در ایران انداخت. پدرم را متقاعد كردم به فرانسه برویم و از بیك بخواهیم كه اجازه تولید خودكار بیك را در ایران به ما بدهد، ابتدا او راضی نمیشد اما وقتی اصرار من را دید سرانجام با اكراه رضایت داد، در یك سفر طولانی و مخاطرهآمیز از راه عراق، اردن، سوریه و لبنان، ایتالیا و آلمان به فرانسه رسیدیم كه خود سفرمان یك دنیا خاطره و داستان دارد كه همه آنها را در كتاب خاطراتم آوردهام.
خودكار، خودكار شد 1335
زمانی كه هنوز قلم، سرقلم، مداد و خودنویس ابزار نوشتن بودند و كسی خودكار را نمیشناخت، یك روز دلالی نمونهای را برای فروش به حجره پدرم آورد كه همان خودكار «بیك» بود. نمونه را به پدرم نشان داد، پدرم گفت: «چطور كار میكند؟ جوهر را چطور داخل آن میریزند؟» و من هم كه میدانستم این نوشتافزار چیست، گفتم: «خودكار است و نیازی به ریختن جوهر در آن ندارد.» جالب است كه از آن به بعد نام خودكار روی آن باقی ماند و با اینكه اصلا اسم جالبی برای آن نیست و میتوانست اسم دیگری داشته باشد. نماینده خودكار بیك فردی به نام كلیمیان بود و ما از او خودكارهای بیك فرانسوی را میخریدیم و پخش میكردیم. 3سال بود كه خودكار به ایران آمده بود و اصلا طرفداری نداشت، در كل این سالها 500 هزارتا از آن هم فروش نرفته بود. همان روزها رئیس صادرات بیك فرانسه به ایران آمده بود. پسر كلیمیان از من خواست به واسطه آشناییام با زبان خارجی او را در بازار بچرخانم. این آقا كه اسمش لوك بود، حین گردش در بازار به من گفت: «چطور میتوانیم كاری كنیم كه فروش خودكار بیك در ایران بالا برود؟»
به او گفتم: «نوشتهای از آقای كلیمیان بگیرید كه حداقل تا 10 سال این كالا را به كسی جز ما نفروشد. من قول میدهم امسال فروش آن را به 2 میلیون برسانم». او گفت: «كلیمیان به شما چند میفروشد؟» گفتم: «8ریال» گفت: «عجب دلال گرانقیمتی» و دیگر چیزی نگفت. وقتی به پاریس برگشت از نماینده تبلیغات «شركت آگهی زیبا» با تلگراف وضع اعتباری ما را سؤال میكند و میگوید حاضر است برای ما چك سفید بدهد. این بود كه آقای لوك تلگرافی فرستاد و گفت: «از این به بعد نماینده خودكار بیك در ایران شما هستید و باید مستقیما سفارشهای خود را به ما بدهید.» وقتی پدرم از ماجرا باخبر شد، نه تنها خوشحال نشد بلكه برافروخته شد و گفت: «من این كار را نمیكنم». به او گفتم: «بیك فرانسه تصمیم خودش را گرفته و اگر ما قبول نكنیم، به كس دیگری میدهد». پدرم در صورتی رضایت داد ما نماینده بیك شویم كه با توافق كلیمیان مبلغ 100هزار تومان به آنها بدهیم كه پول هنگفتی بود و اینطور بود كه ما نماینده بیك در ایران شدیم.
اجازه تولید خودكار را گرفتم 1336
در پاریس به كمك آقای لوك به دیدار آقای بیك، موسس و رئیس كارخانه بیك رفتم بدون مقدمه معمول گفت: «آقای رفوگران چه كاری میتوانم برایتان بكنم؟» من كه از قبل برای این لحظه خودم را آماده كرده بودم و یك كیف پر از پول كه چشم هر كسی را خیره میكرد با خود برده بودم را باز كردم و به او گفتم: «آقای بیك، یك ماشین تزریق پلاستیك از آنها كه اضافه دارید به اضافه یك قالب خودكار دستدوم به من بفروشید و پولش را همین الان بردارید، من میبرم تهران اگر توانستم تولید را به سطحی برسانم كه مورد رضایت شما باشد، اجازه تولید خودكار بیك در ایران را به من بدهید، اگر نتوانستم ماشین تزریق را نگه میدارم و قالب را به شما برمیگردانم تا سر فرصت به هر كس خواستید بفروشید و بعد پولش را به من بدهید».
آقای بیك كه چشمش به اسكناسها افتاده بود و مطمئن بودم نمیتواند دل از آنها بكند، لبخندی زد و گفت:« این پشتكار را به شما تبریك میگویم».
شركت قلم خودكار 1347
وقتی به ایران برگشتیم، شركتی به نام «شركت صنعتی قلمخودكار»، تشكیل دادیم، به این ترتیب كه پدرم 34درصد، برادر بزرگم (عباس) 33درصد و من 33 درصد سهام داشتیم. با خرید یك قطعه زمین در تهراننو با سرعت، ساخت كارخانه را شروع كردیم و وقتی ماشینها به تهران رسید، همه چیز آماده بود. 3 ماه طول كشید تا نخستین محصول به دست آمد. در آن روزگار افراد تحصیلكرده فنی بسیار كم بودند. دستگاه تزریق پلاستیك كه امروزه از سادهترین دستگاههاست، برای ما آن روزها غولی بود. به هر حال به هر زحمتی بود، یك شاخه از تولیدات خود را به فرانسه فرستادیم و جالب اینكه تلگراف آمد آقای بیك گفتهاند از رفوگران بپرسید، چه كار كرده كه چنین محصول خوبی تولید كرده است و چه موادی مصرف كردهاند كه خودكار به این باكیفیتی ساختهاند و این تلگراف شادیبخش به منزله جواز كار ما محسوب میشد و از اینجا به بعد را دیگر همه میدانند كه چطور خودكار بیك همدم همه ایرانیان شد و ما میلیونها خودكار تولید كردیم.
كارخانه مدادسازی 1350
پس از چند سال كه من مشغول تولید خودكار بودم، توسط شخصی پیشنهاد خرید كارخانه مداد به من شد. این كارخانه مدادسازی را شخصی به نام «فرمانفرماییان» برای دامادش وارد ایران كرده بود اما او نتوانسته بود كارخانه را بچرخاند و كارخانه بدون استفاده مانده و متروكه شده بود. من این كارخانه را به تنهایی و این بار بدون كمك پدر و برادرم خریدم و چون آن زمان مداد سوسمارنشان از كارخانه «فابركاستل» آلمان به ایران وارد میشد و بسیار رواج داشت، به فكر تولید آن در ایران افتادم. اینبار به آلمان رفتم و طی یك مرحله دشوار با راضیكردن روسای فابركاستل آلمان كه آن هم توضیحش بسیار مفصل است، امتیاز ساخت آن را گرفتم. مداد سوسمار را با همان كیفیت مداد ساخت آلمان در ایران تولید كردم و این مداد هم سالها حرف اول را در بازار میزد و مثل خودكار بیك در همه ایران شهرت خوبی داشت تا اینكه بعد از انقلاب آن را به برادرزادهام واگذار كردم.
وداع تلخ با خودكار بیك 1359
بعد از انقلاب طی اتفاقاتی وداع تلخی با خودكار بیك و كارخانهای كه خودم سنگ بنایش را گذاشته بودم، داشتم و حالا حس پدری را كه فرزندش را از دست داده باشد، دارم. آن روزها خودكار بیك حرف اول را در ایران میزد اما حالا خودكارهای چینی جای یك تولید ملی را گرفتهاند و كارخانه بیك با تولید كمی مشغول فعالیت است.
عطر بیك به جای خودكار 1375
سال 1375 كارخانه عطر بیك را از فرانسه خریداری كردم. علت اصرار من برای تهیه عطر در ایران، این بودكه اولا مخارج گمرگی واردات عطر به ایران زیاد است و تولید آن در ایران قیمت را پایین میآورد. دوم اینكه كشور ما جمعیت جوان زیادی دارد كه شاید همه آنها قدرت خرید عطرهای گرانقیمت خارجی را نداشته باشند و من میدانستم میتوانم همان عطر را با كیفیت عطرهای گرانقیمت خارجی با قیمت بسیار كمتر در ایران تولید كنم. همه وقتی فهمیدند میخواهم تولید عطر را در ایران آغاز كنم، تعجب كردند و معتقد بودند، نمیشود چنین چیزی در ایران تهیه كرد، حتی آقای بیك هم فكر میكرد این كار در ایران موفق نمیشود اما من با كمك خواهرزادهام آقای «مهندس كاتوزیان» موافقت بیك را جلب كردیم تا عطر بیك را در ایران تولید كنیم. كارخانه عطر بیك قرار بود به سنگاپور یا مالزی برود ولی ما نه تنها از رفتن آن به كشور دیگر جلوگیری كردیم بلكه باعث شدیم این عطر به ایران بیاید و برای مردم خودمان تولید كار شود و آنها با قیمت بسیار كمتری، یك عطر خوب داشته باشند.