«اتوپیا»؛ سریالی معمایی از جنس خوب اش
نوشته شده توسط : ali
 
 
توی سریال اتوپیا همه چیز به همه چیز می آید؛ آدم هایی که دنیا را به گند کشیده اند و عده ای که برای نجات دنیا می خواهند سر آدم ها را زیر آب کنند.





هفته نامه کرگدن - اسم نویسندگان، به متن رجوع شود: توی سریال اتوپیا همه چیز به همه چیز می آید؛ آدم هایی که دنیا را به گند کشیده اند و عده ای که برای نجات دنیا می خواهند سر آدم ها را زیر آب کنند.
 
یک روز آقا خرگوشه...
 
محسن آزرم: زندگی رنگ است و تقریبا هیچ چیز کمرنگ یا بی رنگی را نمی شود در «اتوپیا» پیداکرد؛ لباس ها، کیف ها، دستکش ها، خانه ها و طبیعت همه رنگند و این همه رنگ مقدمه آشنایی ماست با آدم هایی که ناخواسته گرفتار ماجرایی می شوند که جانشان را به خطر می اندازد. ازاین جا به بعد زندگی فقط رنگ نیست؛ رنج هم هست و البته در میانه رنج های گوناگون حضور غالب رنگ را هم آشکارا می شود دید؛ شاید به این دلیل ساده که تلخی و تیرگی و خشونت و ای بسا قساوت داستان به کمک این رنگ ها کمرنگ یم شود؛ اگر چنین چیزی باشد.
 



 
مایه اساسی اتوپیا ترس از آینده ای است که آدم ها چیزی برای خوردن نداشته باشند. دنیا ظاهرا روز به روز دارد بیشتر باد می کند و جمعیت دنیا روز به روز دارد بیشتر می شود و ظاهرا باید دنبال راه و ای بسا چاره ای برای دنیای بی غذای آینده گشت؛ دنیایی که آدم هایش احتمالا برای سیر کردن شکمشان دست به هر کاری می زنند و طبیعی است در چنان دنیای سنگ روی سنگ نمی ماند و آدم ها یکی یکی تلف می شوند و دنیا رو به تباهی می رود. پس چاره کار شاید این است که دنیا را خلوت تر از این کنند؛ آدم های روی زمین نصف شوند یا کمتر، آن قد که نسل های بعد خوراکی برای خوردن داشته باشند و جایی برای زندگی پیدا کنند و جست و جوی غذا از پا درشان نیاورد.
 
نقطه مرکزی اتوپیا همین است: یافتن راهی برای کم کردن جمعیت دنیا؛ بدون این که آدم ها از این نکته باخبر باشند و بدون این که خبر داشته باشند خوردنی هایی که هر روز مشتاق خوردنشان هستند و وقت و بی وقت به آن ها سر می زنند، اسباب قطعِ نسلِ آدمی اند.
 
این است که مایه اساسی اتوپیا شباهتی هم به مایه اساسی آخرین رمان دن براون دارد؛ یعنی «دوزخ» که دنیای امروز و معاصر ما را با دوزخی که دانته در «کمدی الهی»اش آفرید مقایسه کرده و پرده از حقیقتی بر می دارد که مردمان این روزگار چشم بر آن بسته اند؛ این که دانشمندان هرچه بیشتر سر از کار طبیعت و آفرینش و دنیای درون آدم ها در می آورند، بیشتر به دستکاری در طبیعت آدمی میل پیدا می کنند و هرچه بیشتر این کار را می کنند نتیجه های تازه ای به دست می آورند که به آینده بدبین تر می شوند.
 
در رمان دل براون هم بمب های بی نهایت قوی قرار است در کسری از ثانیه جان جمع کثیری از آدم های روی زمین را یگیرد؛ به این دلیل ساده که شماری از دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که دنیا با این همه جمعیت نمی تواند ادامه پیدا کند و حتما باید راهی برای ادامه دنیا و زندگی آدم ها پیدا کرد. راه پیشنهادی دانشمندان دوزخ، انفجار ناگهانی و حذف حداکثری مردمان کره زمین است. راه دانشمندان اتوپیا هم هرند ظاهری انسانی تر دارد و درجه خشونتش ظاهرا کمتر است به همان نتیجه می رسد: باید تعداد آدم های روی زمین را کم کرد تا غذا و جای زندگی برای دیگران مهیا باشد.
 
این است که آدم های زا همه جا بی خبر هرچه بیشتر از آن محصولات غذایی می خورند و ای بسا پروارتر می شوند، امکان ادامه یافتن نسلشان کمتر می شود و اصلا چیزی به نام اتوپیا درواقع «دیستوپیایی» است که آدمیزاد را به خاک سیاه می نشاند.
 
اما در اتوپیا این حقیقت تیره و تار را لا به لای تصویرهای یک کمیک بوک پنهان کرده اند؛ کمیک بوکی که شاید در نگاه اول یک داستان کاملا خیالی و البته ماجرایی به نظر برسد؛ کتابی که آدم هایی در چهار گوشه دنیا با علاقه بی حدی خوانده اند و بی تاب جلد دومش هستند.
 
این جاست که می شود بین تصویرهای آن کمیک بوک و تصویرهای سریال ربط و نسبتی پیدا کرد و حجم انبوه رنگی را که در سریال می بینیم آشکارا می شود با قاب های کمیک بوک مورد نظر مقایسه کرد و در عین حال به این فکر کرد که حقیقت را همیشه جایی پنهان می کنند که به چشم نیاید.
 
یک نمونه این پنهان کاری همان پروژه علمی ای است که در خوراکی ها پنهان شده؛ جایی که به خیال هیچ آدمی نمی رسد و البته مطمئن ترین راه برای رسیدن به نتیجه ای است که پروژه را به خاطرش راه انداخته اند تا به خیال خودشان دنیا و آدم های نسل بعد را از گرسنگی نجات دهند؛ اگر اصلا با این روش نسل آدم ها ادامه پیدا کند و اگر اصلا آدمی روی زمین بماند.
 
نمونه دوم نقشه دی ان ای و باقی اطلاعاتی ست که در کمیک بوک گنجانده شده و البته نمونه سوم که ارزش و اهمیتش بیشتر از قبلی هاست دختری به نام جسیکا هاید است که اصلا فصل اول سریال با جست و جوی او شروع می شود و آربی یا پسرک کشمشی همه جا را زیر پا می گذارد و همه آدم هایی را که سر راهش هستند از پا درمی آورد تا او را پیدا کند.
 



 
همه چیز در وجود جسیکا هاید به امانت گذاشته شده؛ بی آن که خودش از این ماجر خبر داشته باشد و همیت لخی و تیرگی داستان را دوچندان می کند که همه آنچه برای محدود کردن آدم ها لازم است در وجود یک آدم پنهان شده و جسیکا هاید بی آن که بداند بزرگ ترین قربانی بزرگ ترین نقشه محدود کردن آدم هاست؛ دختری که همه عمر را در فرار گذرانده و ظاهرا چیزی نمی خورد و علاقه ای هم به این کار ندارد و ظاهرا هیچ وقت نمی خوابد و اگر لحظه ای پلک هایش روی هم برود کابوسی هولناک دوباره بیدارش می کند و تازه وقتی در آخرین دقیقه های آخرین قسمت فصل اول روی پشت بام آقا خرگوشه گلوله ای در پایش شلیک می کند معلوم می شود که داستان از چه قرار است؛ داستانی که با این گلوله تازه شروع شده است.
 
آرمان شهر، بله آرمان شهر
 
آیدا مرادی آهنی: این که قرار است فاجعه های دنیا را یک کمیک بوک پیشگویی کند و این که این کتاب حالا دست آدم های معمولی دنیاست به نظر هجو کمی نمی آید. و در مورد سریال «اتوپیا» تنها این هجو وسوسه کننده نیست. بله، مگر می شود صحنه شروع قسمت اول را دید و بعد نگذاشت سریال آدم را با خودش ببر؟ دو نفر قاتل، آن هم قاتل های ساکت و خونسرد در مغازه ای سلاخی راه انداخته اند و یک پسربچه که شاهد ماجراست زیر میز پنهان شده. داستان سیلی اول را همین جا می زند؛ وقتی یکی از قاتل ها به سمت پسر می رود و آخرین لبخند را در زندگی پسر به او هدیه می کند، البته قبل از گلوله کُلتش. از همین لحظه هاست که هجو مثل شیطانی کوچک در گوشمان زمزمه می کند: «آرمان شهر... بله... آرمان شهر» و تا به خود بیاییم، آن وقت ما هم در لابیرنت هجو و بازی با این اندیشه فلسفی گرفتار شده ایم.
 
فرقه ای که قرار است دنیا را با نابود کردن، از شر نابودی نجات بدهند. با هزار ماموریت- که ما را یاد داستان های دن براون می اندازد- بیشتر از آن که اتوپیایی باشد آرمَگدونی است. و شاید بی ربط هم نباشد. شاید جهان ما به سمتی می رود که معنای هر دوی این ها دارد یکی می شود؛ یافتن آرمان شهر در نیستی آخرالزمانی. با شلیک هر گلوله و پاشیدن خون شما یک قدم به فراموشی آرمان شهر انسانی جناب افلاطون، مدینه فاضله حکیم فارابی، ناکجاآباد عرفانی شیخ سهروردی و شهر خدای قدیس آگوستین نزدیک می شوید.  آن جغرافیای بهشتی موعود و مولود امید را پشت سر می گذارید چون حالا دیگر در سرزمین جدیدی هستید.
 
واژه اتوپیا را در هر چهار قسمت تعریف شده اش، یعنی آزادی، سنت مردمی، نظم و تمامی سازی که جست و جو کنید به هیچ کدام نخواهید رسید. نه این که نشود، نه، چون به عبارتی این تعاریف در این جغرافیا وجود ندارند. اتوپیا با داستان خوش، جریان جدیدی وضع می کند. گویی نویسنده با این نظر هم داستان است که آرمان شهر تنها یک سراب فلسفی است که می تواند روشنفکران و دیگر مردم را بفریبد. اگر ذات اتوپیا دوری از عینیت و بازآفرینی ذهنی جامعه به قصد انتقاد از نظام مستقر است، اتوپیایی که «دنیس کلی» و «جان دانلی» می آفرینند به آن شهر آینده نیز انتقاد دارد.
 
به عبارتی با تعریف آرمان شهر، آرمان شهر را نیز نقد می کند و با هجو ایده آل های انتزاعی ذهنی به ما می گوید آن آرمان شهری که همواره جهان منتظر آن بوده چه شکل مخوفی دارد. سازندگان آن در نهایت برای رسیدن به آن شهر تخیلی فارغ از زمان و از مکان، به ساده ترین راه حل یعنی نابودی متوسل شده اند و آنچه دیدگاه آرمان شهری را پیچیده می کند استفاده از فرمول هایی برای نابودی آن به جای راه حل هایی برای دستیابی به آن، است.   
 
با این تعریف جدید، آرمان شهر یعنی شهری خالی از هرچه قرار بوده سامان بگیرد. انگار نظم و تمامیت در غیاب انسان هاست که برقرار می شود نه با وجود آن ها. حضور انسان هایی مثل بی و نیتن وویلسون و گرانت و از همه بدتر جسیکا هاید رسیدن به این هدف را غیرممکن می سازد. و خب، ساده ترین راه و ساکت ترین راه حل البته مرگ است. کشتن و مرگ یک چیز یکسان تلقی می شوند. مرز بین این دو کامل از بین می رود. چه فرقی می کند مانع بمیرد یا کشته شود.
 



 
آیا ما فکر می کنیم سریال اتوپیا جهانی وحشتناک و خشونت آن افراطی است؟ ما همان کسانی هستیم که آنچه را امروز در دنیا رخمی دهد فقط در فیلم های تخیلی می دیدیم و فکر می کردیم ظهور ارتشی که آدم ها را مثل آب خوردن سَر ببُرد وحشتناک است.
 
ان جا شاید بتوان به آن اخطار اندیشمند کارل پوپر درباره آرمان شهر رجوع کرد. به اعتقاد او حرکت به سمت بنای اتوپیا، فارغ از غیرعملی بودن آن، بسامد بالای خطر آن است. چرا که بر مبنای خردِ اتوپیایی، همه اعمال عقلانی در پی هدفی صورت می گیرند و بر این اساس در مقدمه هر عمل، ابتدا باید هدف نهایی آن را مد نظر داشت و معلوم کرد. به این ترتیب پیش رفتن و عمل کردن طبق چنین خردی آن هم در عرصه فعالیت سیاسی، مساوی با این برآیند است که پیش از دست زدن به هرگونه عملی، اول هدف سیاسی نهایی را که همان دولت آرمانی باشد، تعیین کنیم.
 
در سریال اتوپیا هم چنین روندی را در برنامه آن سازمان که برای تغییر جهان گام بر می دارد م یتوان مشاهده کرد؛ یعنی دو فرض قطعی اتوپیایی که عبارتند از تعیین قطعی آرمان و تعیین قطعی ابزار تحقق آن. و از آن جا که هیچ فرمول قطعی یا روش مشخص برای دستیابی به اهداف و محک استانداردهای اخلاقی ابزار تحقق وجود ندارد پس این اندیشه به راحتی می تواند جامعه را مثل توپی به دیکتاتوری یا سراشیب دیگری به نام رادیکالیسم افراطی سوق دهد.
 
جسیکا هاید کجاست؟
 
رامبد خانلری: اگر قرار بر انتخاب باشد، بین یک سریال انگلیسی و یک سریال امریکایی، با چشم بسته سریال انگلیسی را انتخاب می کنم.حتی میان کارگردان های دنیا هم بیشتر از همه به «مایک لی» ارادت دارم که بریتانیایی است. هیچ وقت به دلیل این انتخاب فکر نکرده بودم تا این که یکی از دوستانم به من گفت: «من تازه فهمیدم سریال انگلیسی دوست دارم.» دوست دیگری از او دلیل این حرف را پرسید و دلیل دوست به دوست داشتن لهجه انگلیسی محدود شد و من پیش خودم فکر کردم این دلیل باید بیشتر از لهجه باشد، باید به کیفیت درام انگلیسی برگردد، به بازی خوب بازیگران انگلیسی، به لندن اغواگر قرن نوزدهم، فضای دیالکتیک میان خیر و شر و مختصات نوستالژی آن زمانِ این شهر برای بچه های دهه شخصتی و پنجاهی به بهانه سریال های انگلیسی که در روزگار کودکی از برنامه کودک دیده اند.
 
اما به بهانه سریال «اتوپیا» در مقاله ای خواندم: «لهجه ها و گویش های موجود تنها نوعی خط کشی نژادی یا جغرافیایی است که در نهایت می تواند شناسه صاحب لهجه را نسبت به بقیه پررنگ تر یا کمرنگ تر کند. در بریتانیا اما زبان درخدمت اهداف از پیش تعیین شده شکل می گیرد و می بالد و شعبه شعبه می شود. اگر نقش ادات استفهام و معترضه های استفهامی این قدر در گرامر بریتانیای پررنگ است، دلیلش تمایل بیشتر مردمان به دیالوگ در قیاس با مونولوگ است» و شاید تمام این بار بر دوش لهجه است. در سریال اتوپیا لهجه ها بیشتر از تمام سریال های انگلیس اهمیت دارند و در خدمت داستان هستند و آن را کامل می کنند.
 
سریال های معمایی از پر طرفدارترین سریال ها در تمام دنیا هستند؛ تا پیش از طرح معما ایجاد اهمیت برای آن پیچده نیست. به همین خاطر بیشتر سریال های معمایی شروع جذابی دارند اما بعد از این که مسئله عیان شد دیگر نمی شود بیشتر از توان و پتانسیل آن ایجاد اهمیت کرد. حتی این اهمیت عطف به ماسبق هم می شود، یعنی مخاطب ناخودآگاه با خودش حساب می کند آن هیاهوی اولیه ارزش چنین مسئله ای را داشت یا نداشت؟ به همین خاطر بیشتر سریال های معمایی بعداز چند قسمت با افت شدید مخاطب مواجه می شوند. اتوپیا از معدود سریال های معمایی است که با مطرح کردن مسئله اش شما را مجاب می کند که این همه هیاهو برای چه بود و بعد از این چه کابوس تلخی می تواند به واقعیت بدل شود.
 


 
تماشای چند دقیقه ابتدایی قسمت اول کافی است تا شما داوطلبانه به تماشای ادامه این شریال بنشینید. اتوپیا سریال خوش رنگ و لعابی است و به وقت تماشای آن رنگ ها بیشتر از هر چیزی به چشم می آیند.
 
یک مهندس کامپیوتر منزوی سیاه پوست، یک دختر جوان که دانشجوی رشته پزشکی است، یک پسربچه بیش فعال و یک آدم معذب و بدبین به همراه همدیگر سعی در حفظ کتاب کمیک استریپی دارند که راز سر به مهری از یک انجمن ماسونی را در خودش دارد، کتابی که توسط یکی از سران همان انجمن طراحی شده است. بیشتر هنرپیشه های این سریال را ر سریال ها و مینی سریال ها و فیلم های انگلیسی دیده اید، به همین خاطر خیلی سریع تر از سایر سریال های انگلیسی با آن ارتباط برقرار می کنید.
 
در کنار رنگ و معمای محترم و بازی خوب بازیگران این سریال، دیالوگ های طلایی زیادی در این سریال وجود دارد. به عنوان مثال در بخشی از این سریال پزشک آزمایشگاهی به کارشناس بهداشت می گوید که ما واکسن سارس را کشف کردیم اما هیچ وقت این بیماری را کشف نکردیم. کارشناس می گوید که اما در حدود پنج هزار نفر به این بیماری مبتلا شده اند و حدود سیصد نفر از آن ها مرده اند. پزشک از کارشناس می پرسد که فکر می کند هر سال حدود چند نفر در دنیا از اختلالات ریوی می میرند؟
 
این اتوپیا ساز خودش را می زند و با آنچه افلاطون در کتاب جمهوری مطرح کرده و آنچه توماس مور گفته، تفاوت زیادی دارد. به تماشای آن بنشینید که بسیار جذاب است، اگر نبود آقای فینچر هوس نمی کرد نسخه امریکایی آن را در9 قسمت بسازد و کارگردان هر 9 قسمت هم خودش باشد، یعنی جناب فینچر این سریال را از «هاوس آو کاردز» هم بیشتر جدی گرفته است.
 
مختصر و مفید درباره سریال اتوپیا
 
تهیه و ترجمه: مستانه تابش
 
•    ساخت سریال «اتوپیا» در سال 2014 متوقف شد تا دیگر فصل سوم در کار نباشد. بینندگان جدی اتوپیا امید داشتند که با خرید امتیاز ساخت نسخه امریکایی این فیلم از سوی دیوید فینچر و شبکه HBO بتوانند شاهد پخش دوباره این سریال باشند که مسائل مالی ساخت این نسخه را نیز در سال 2015 منتفی کرد.
 
•    حتی دریافت جایزه امی در سه رشته از جمله بهترین سریال سال نتوانست مدیران شبکه چهار انگلستان را قانع کند که ساخت سری سوم اتوپیا را کلید بزنند. این سریال برای دریافت 10 جایزه جهانی و ملی دیگر نیز در فاصله سال های 2013 و 2014 کاندید شده بود.
 
•    در ساخت قسمت های مختلف این سریال به حوادث واقعی که در دهه های 70 و 80 میلادی اتفاق افتاده اشاره شده است، مانند ترور آلدو مورو، نخست وزیر سابق ایتالیا و رییس حزب دموکرات مسیحی ایتالیا؛ کارمین پکورلی، خبرنگار ایتالیایی ملقب به مینو که یک سال بعد از مورو کشته شد؛ قتل آیری میدلتون، افسر ارتش بریتاینا و... همچنین نویسندگان این سریال در اپیزود اول به نکاتی در مورد سانحه هوایی پرواز تی دبلیو ای 800 نیز اشاره کردند که تنها 12 دقیقه بعد از برخاستن از باند فرودگاه جان اف کندی منفجر شد. تمامی 230 سرنشین (212 مسافر و 18 خدمه) این بویینگ 747 که از نیویورک به مقصد پاریس در پرواز بود، کشته شدند. این واقعه دومین سانحه هوایی مرگبار ایالات متحده امریکا در آن زمان لقب گرفت.
 



 
•    ویلسون ویلسون (با بازی آدل اکتر)، نظریه پرداز یک چشم توطئه در سریال اتوپیا که لی چشم راستش را با یک قاشق درآورده بود، از چشم بندی برای پوشاندن چشمش استفاده می کرد که دقیقا مشابه چشم بند اسلید ویلسون در کتاب های کمیک Deathstroke بود.
 
•    نام اصلی آربی (با بازی نیل ماسکل) در اتوپیا Pietre به معنای سنگ است. آربی قاتلی است که برای شبکه کار می کند و قرار است جسیکا هاید و دستنویس اتوپیا را پیدا کند. چهره سنگی روی رفتار خشن و سرد آربی با نام او تناسب کامل دارد.
 
•    آربی آخرین بار در صحنه ای دیده می شود که در ساختمانی در حال سوختن قرار دارد. اما بینندگان هرگز نمی فهمند آیا در آتشی که خودش راه انداخته می سوزد، موفق به فرار می شود یا خواهرش جسیکا او را نجات می دهد؟ این یکی از رازهای سریال اتوپیاست که با توقف ساخت آن هرگز پاسخ داده نمی شود.
 
•    کت و شلوار و کیفی را که لی در سریال اتوپیا از آن استفاده می کرد، شرکت Top Man به طور اختصاصی برای این سریال طراحی کرده و هیچ نمونه ای از آن در بازار نیست. متاسفانه مرگ فجیع لی در اپیزود دوم باعث شد لکه بسیار بزرگی روی کیف ایجاد شود!
 
مطالب مرتبط




:: بازدید از این مطلب : 2532
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 4 فروردين 1396 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: